آخرین مطالب آرشيو وبلاگ پيوندها
تبادل
لینک هوشمند
نويسندگان هم قفس
دنياي غريبي است بيا از اين همه ابهام بگذريم من از اين سايه هاي زخمي و بيمار مي ترسم رهايم كن تو از اين پيله ي تاريك تمام استخوان هايم ، انگار در پيكار با اين لحظه هاي شوم ، بشكسته رهايم كن تو از اين درد جان فرسا من اينجا ، خسته و بيهوده مي گريم تو گويي در ميان هر دمم دردي است خون خوار و عذاب افزاي رهايم كن از اين زندان بي روزن من در اين پيكار مغلوبم ، اگر با هرم احساست زمستان را نخشكاني رهايم كن تو از سرما رهايم كن تو از بيهودگي هايم رهايي ده مرا از اين غل و زنجير بيا و بالهاي زخمي ام را مرهمي بگذار بيا كوچم بده از اين شب تاريك بيا هجرت كنيم تا پشت مرز نور تا پس خورشيد... تا آن سوي درياها...
یک شنبه 21 خرداد 1391برچسب:, :: :: نويسنده : فرشته
|